سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : شاهرخ
نویسنده : Sepideh.ET کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۱۲۸
خلاصه داستان :
داستان روایت کننده زندگی شاهرخ شاهزاده کشور آتاتا است که عشق را تجربه می کند… اما گذر زمان به او نشان می دهد که آنچه که او عشق می پنداشته تنها پنداری ازدریک رویا بوده است… سپس در نامناسب ترین زمان ممکن ٬ دختر رویاهایش را ملاقات می کند … با او ٬ عظمت عشق را در می یابد… اما آیا با داشتن همسر و دو فرزند٬ دیگر وقتی برای عاشقی کردنش باقیست؟
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از Sepideh.ET عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
در زمانهای قدیم …مردمان دو کشور ٬ به نامهای آتاتا و وندریانا در کنار هم با صلح و دوستی زندگی می کردند.تا اینکه شاهرخ٬ که شاهزاده و وارث سلطنت آتاتا بود٬اتفاقی برایش رخ داد . از آنجا که او علاقه خاصی به کشتیرانی داشت با ملازمان محرم و اندکش در حین تفریح و تفرج ٬ اشتباها از مرز آبی دو کشور گذشتند.این عبور برای این دو کشور که به دریای مابینشان بسیار علاقمند بودند٬ همانند اعلام جنگی علنی تلقی می شد ٬ هر چند که این اشتباه به صورتی کاملا غیر عمدی رخ داده باشد .گارد دریایی کشور وندریانا به سرعت آنان را دستگیرکردند. او و همراهانش که هیچ آمادگی نظامی نداشتند ٬به راحتی تن به این دستگیری سپردند. شاهزاده پر ابهت آتاتا از این بی حرمتی سربازان وندریانا و بی مبالاتی ناخدایش ٬ همچون ببری زخمگین به خود می پییچید . دستان به هم بسته اش از این تقلای بیش از حد٬ دردناک گشته بود .به ناگهان چشمش به کشتی مجلل و سلطنتیی افتاد که با ابهتی خاص ٬ آبها را می شکافت و به سمتشان می آمد .بارها شنیده بود که کشتی های کشور وندریانا را هیچ کشوری ندارد و آنان در صنعت کشتی سازی ٬ بی رقیب می باشند. اما اینهمه جلال و جبروت در مخیله اش هم نمی گنجید .شاهرخ اندیشید که بی شک این کشتی ٬ متعلق به خاندان سلطنتی وندریانا می باشد . دو کشتی در کنار یکدیگر پهلو گرفتند و پس از اندکی ٬کارگران پلی بزرگ مابین دو کشتی گذاردند . پس از آن٬ پسرکی جوان که ظاهری همچون پیشکاران سلطنتی داشت ٬ ورود پرنسس سیمینه را اعلام کرد .در حالیکه مشغول آفرین گفتن به ذهن نکته بینش بود ٬از دیدن الهه ای که پا بر عرشه کشتی گذاشت ٬در بهت فرو رفت .سیمینه پس از پا گذاشتن بر عرشه کشتی خود را با جوانی خوش سیما ٬ برازنده ٬ قد بلند و قوی هیکل روبرو دید.از چهره جوان٬ اشرافیت می بارید .به نگهبانان اشاره نمود تا دستان او رابگشایند .
آنان نیز به سرعت اوامرش را اجرا نمودند .او به شاهرخ پشت نمود و به سمت کشتی مجلل خود بازگشت .پیش از رفتن به ندیمه اش اشاره ای نموده بودتا جوا ن را به کابین مخصوصش راهنمایی نماید .
پس از نشستن بر روی مخده های سلطنتی ٬خدمتکاران به پذیرایی از شاهرخ پرداختند .پس از اینکه وسایل پذیرایی در مقابل ایشان قرار گرفت ٬ از کابین سلطنتی خارج شدند.
سیمینه با شاهرخ به صحبت پرداخت و پس از آگاهی از مقام و موقعیت او و سهل انگاریی که ناخدای کشتی او انجام داده٬ تضمین داد که از طرف پدرش از این اشتباه ناخواسته آنان بگذرد .و اعلام کرد که ناوگانش را جهت همراهی او در مسیر بازگشت٬ در اختیارش خواهد گذاشت .تا مبادا در میانه راه ٬گروهی دیگر از گارد دریایی وندریانا آنان را دستگیر نمایند و دچار مشکلی گردند